Monday, November 12, 2007

سفيد نپوشيد

امروز پس از مدتها مي نويسم.چند روز پيش فيلمي از امير كاستاريكا خريدم"وقتي پدر براي كاررفته بود"البته هنوز آن را نديده ام جون يكي از دوستان پيشدستي كرد و به امانت گرفت.ديروز گفتم اگر فيلم را ديدي بياور.گفت ارزش ان را داشت كه فقط در يك سال يك فيلم ببيني وچنين فيلمي باشد.پرسيدم:"چطور؟"گفت:يك جامعه كمونيستي را مي گفت.خيلي شبيه خودمان بودند.آنقدر كه روح را در مردم مي كشند و مردهايشان به جاي زندگي به لودگي خو مي گيرند و زنهايشان هم..حرفش را بريدم شايد بايد خودم ببينم.
اما امروزاز دفتر تازه تاسيس حراست صدايم كردند.به محض ورود سر تا پايم را با نگاهي آزار دهنده كاويدند و بفرمايي زدند كه كمي دورتر بنشينم.راستش من عادت به آرايش در اوقات كار ندارم.آدم فشني هم نيستم.منتظر ماندم.آنها به من گفتند.مانتو استخوانيم را نپوشم.شلوار كرم نپوشم.چون اينها زننده است.اگر تا بحال ديوار كجي در اين موسسه بوده بايد درست شود.خنده ناقصي كردم و گفتم پس بايد نصف بيشتر لباسهايم را ديگر نپوشم.انها گفتند بايد يكدست پوشيد.بايد بايد..
هر پاسخي بي فايده است.او تازه وارد است، مامور است اما نمي دانم كه آيا معذور هم هست يا نه. در چنين اوقاتي نمي دانيد به چه چيزي بايد فكر كنيد.آيا اصلا جايي براي فكر درمزرعه بايدها وجود دارد؟

Saturday, September 29, 2007

هيجان يك فواره

بگذريم از روتين نچسب خبرهاي سياسي و سفر و سفرنامه هايي كه اين روزها حسابي داغ است..اما فارغ از همه اينها پنجشنبه رفته بوديم پارك جمشيديه.پارك جمشيديه يا پارك سنگي همون پاركيه كه تفريحگاه يا شكارگاه فرح بوده بعدا به خبرنگاري به نام جمشيد ميرسه بعدا هم ارث مي رسه به ما يعني فرزندان انقلاب كه حداقل براي برنامه آخر هفته آن هم در ابر شهر تهران كه تمركز امكانات و همه چيز در آن است خرده جايي براي اندكي تفريح وجود داشته باشد.حالا بقيه شهرها ديگه خودشون مي دونند وجوونهاشون كه براي آخر هفته چيكار كنند.حالا خدا خير بدهد يكي از آبپاش هاي خودكار پارك را كه خراب بود وهر بار در حين چرخيدن از مسير مشخصش منحرف مي شد و تا حدودهفت هشت متري هركي از پياده رو رد مي شد را خيس مي كرد .خلاصه اين شده بود وسيله اي براي تفريح و خنديدن و هيجان مردم مخصوصا جوانترها.يك عده با انواع شگردها مي خواستند از شر اين آابپاش فرار كنند ولي آبپاش كه يك حركت سريع دوراني داشت .غافلگيرشان ميكرد.عده اي هم را هل مي دادند.يك سري به هم مي خنديدند.راستش گويا غنيمت خوبي براي ملت شده بود كه از بركت خرابي يك فواره، هيجان دست نخورده اي كه هفته پشت هفته فقط در ترافيك حجيم تهران ممكن است به كار بيايد را صفايي بدهند.
آخر هفته ها يا تعطيلات ايراني واقعا دنيايي است.البته مجبور نيستيد زيادراه دوري برويد همه مي دانند يا بريم بيرون يك چيزي بخوريم يا بريم با ماشين دوري بزنيم.اوج لذت پولدارها هم اين است كه با پرادو وليعصر و جردن را پايين بالا برند يا روبروي پارك ملت وايسند آبميوه بخورند.ويلا يا مهموني هم كه يك چيز شخصي و محدود است اما براي قاطبه مردم همين است.بي پول تر ها هم مي بينيد خانوم و بچه ها را ترك موتور سوار كردند از يك مهموني شبانه بر مي گردند.
جامعه اي كه در ركود است صنعت سرگرمي هم ندارد.هيجان شاد نمي شناسد.تنوعي در كنسرت و تئاتر و سينما و...نيست.هر كس بايد فكر گليم خودش باشد.دوباره و دوباره بريم يه چيزي بخوريم يه دوري بزنيم.خدا بيامرزد پدرهر چي آبميوه هر چي پيتزا هرچي خيابون تو تهرانه و ايندفعه هر چي فواره خرابه.

Wednesday, September 26, 2007

كاش اين ولوله نصيبمان نبود

من هم دانشگاه كلمبيا را مستقيم ديدم و شنيدم،هرروز خبرنگاران پشت به پرچم هاي حدود 200 كشور مهمان اجلاس سازمان ملل از داغترين خبرها مي گويند.اما اين روز ها من فكر مي كنم كاش اسم كشور من تيتر داغ روزنامه هاي آمريكايي نبود كاش نيوز ويك يا تايمز چيزي در مورد ايران نمي نوشتند.كاش رييس جمهور كشورم در هيچ دانشگاهي حتا كلمبيا سخنراني و پرسش پاسخ نداشت.كاش همه منتظر نطق نماينده كشور من نبودند.كاش دوربين ها روي جايگاه ايران در مجمع زوم نمي كردند.كاش هيچ خبر نگاري براي مصاحبه با رييس جمهور به ايران نمي امد.كاش
كاش كشور من هم مثل سوييس يا نيوزلند يا سوئد روي تيتر اخبار نبود.كاش مثل سوييس حتا كسي نمي دانست اسم رييس رييس جمهور كشور من كيست.كاش مثل نيوزلند مردم فقط براي جستجوي برنامه تعطيلاتشان به كشور من مي آمدند.كاش فقط مثل كانادا براي تحصيل و اقامت اسم كشورم را مي آوردند.كاش فقط مثل لوكزامبورگ براي نمايشگاههاي فرهنگي اقتصادي اسم كشورم را مي فهميدند
كاش مثل ژاپن فقط اسم كشورم روي ليبل محصولات درجه يك الكتريكي و خانگي مي خورد.كاش اسم ايران روي هيچ خط خبري نمي آمد.كاش كسي نمي گفت اهه تو از ايراني؟!!ا

Wednesday, September 19, 2007

بازي وطن

بچه ها مي گويند بازي وطن،راستش واقعا هم وطن يك بازي است.تا وقتي كه به كار نمي آيد در بازي امت واحده مي افتي و وقتي بازي عوض مي شود بايد وطن وطن كني مبادا كه از چنگت در برود
اما به نظر من در هر سرزمسني كه شما احساس خوشبختي كنيد همان جا وطن شماست حال ميماند حس شما از خوشبختي چه باشد

Sunday, September 9, 2007

اسباب كشي

يكي از دوستام هميشه داستانهاي ايراني را مي خريد وداستانهاي خارجي را قرض مي گرفت و مي خواند.استدلالش هم اين بود كه بايد به نويسنده هامون كمك كرد.اما تجربه نشان داد انگار به توليد كننده ايراني در بخش اينترنت نمي شه كمك كرد.تجربه استفاده از وبلاگ ايراني راستش كلافه كننده است.غير از اشكالات سيستم كه هست.امنيت هم نداريد يك روز فيلتريد يك روز ميلتون دست اينو اونه.
پس مجبوريد دست آخر عطاي جنس ناخوش وطني را به لقاش ببخشيد.از اين به بعد همين جا...

من نميام

هفته پيش ساركوزي مهمان خانوادگي بوش بود اما فكر نكنيد آن خنده هايي كه نخست وزير تازه به دوران رسيده روي قايق تفريحي بغل د ست بوش تحويل عكاسها مي داد خيلي هم از ته دلش بود.چون خانم ساركوزي در آخرين لحظات اعلام كرد كه تصميم گرفته دست بچه ها را بگيرد و دراين مسافرت تگزاسي شركت نكند.حالا اينكه قبلش چه جر و بحثي در خانه ساركوزي بر پابوده ، معلوم نيست.
سيسيليا ساركوري بانوي جديد اليزه، همسر دوم ساركوزي است،سابقه چندان جالبي ندارد.يكي دو پرونده رسوايي موارد غير قانوني دارد.با اين حال به تازگي در پرونده آزادي پرستاران بلغاري در ليبي خوش درخشيد.حالا اينها به كناري كه خيلي هم شخصيت مهمي نيست.اما نسبت به قهر كردن اين خانم از مهماني بوش، راستش اولش خوشم آمد از اين كه به اين مي گويند به رسميت شناختن استقلال فكري آدمها.حالا فكر كنيد در يك فرهنگ سنتي چي مي گفتند.
اماراستش پشت اين حركات و ژست هاي امريكايي خيلي هم خبري نيست.به شكل سمبوليك،اين خانم مي تونست بره توي اون مهموني شركنت كنه و حرفشم بزنه.در حقيقت آدمها در دنياي سياست خيلي وقتها دچار نوعي حركات تبليغاتي از همين نوع سانتي مانتال فرانسوي مي شند.آنتي امريكايي بودن در اروپا نوعي ژست روشنفكرانه است ودر جهان سوم يك دشمن قديمي كه حس مبارزات ضد استعماري قرن پيش را دوباره احيا مي كند.شايد زير اين پرچم يك توافق ملي هم شكل بگيره.
اما به قول يك لرد انگليسي" در عالم سياست هيچ دوست يا دشمني به جز منفعت وجود ندارد"اين را احساسات سانتي ماليست خانم سيسيليا شايد نداند اما همسرش ولو اينكه اصلا هم دوست داشتني نباشد خوب فهميده.

تسكيني نيست

يادم افتاد كه یکی از دوستانم مي گفت وقتي در يك چالش سخت افتاديد وقتي در يك كشاكش در يك گذار سخت افتاديد محلي براي ارامش پيدا كنيد اين چيز، حكم يك مسكن را دارد لختي روحتان به فراموشي ميرود به آسايش. اين مكان، اين چيز مي تواند متفاوت باشد ازهنر تا مذهب تا يك رابطه انساني.يا مثلا مي تواند از يك سجاده تا يك موزيك تا رقص تا خيلي چيزها باشد كه هر كس به مرور قلق روح خود را مي فهمد.
يادمه چندي پيش برنامه اي از زندگي خصوصي "سپ بلاتر" رييس فيفا مي ديدم. اتاقي را نشان داد ديوارهايش از مرمرو بسيار ساده بدون هيچ مبلماني، مي گفت هر وقت دلش بگيرد يا احساس خستگي روحي كند به اين مكان مي ايد چون اعتقاد دارد وقتي شما همه روح يا معنويت خود را برا ي مدتي به يك مكان مي اوريد به ان مكان برا ي هميشه روح مي دهيد و انجا مي شود منبع آرامش.سپ لختي در انجا قدم مي زد رها مي شد و دوباره به دنياي پر جنجال فوتبال بر مي گشت.
مسلما ديدار مردي كه او را دوست داشته بوديم از او انتقاد كرده بوديم او را پذيرفته بوديم وگشايشگر بسياري از مفاهيم دانسته بوديم لختي حكم يك مسكن را داشت.هنگامي كه گردكان پلكان ان خانه حتما مصادره اي كه حالا رحل اقامتي به هديه به رييس جمهور 2 سال پيش بود، راچرخيدم گوياآن8 سال دور چرخيد و چرخيد.
حالا شما از حضوري كه براي لختي سكون و آرامش برگزيده بوديد بر مي گرديد اما چيزي براي فراموشي وجود ندارد وقتي حقيقت موجود به شدت عريان است.اينجاست كه ديگر مسكني وجود ندارد.